بشنو از سینه ی پر درد من اینک سُخَنَم
از چه رو گشته مُکدّر تن و جان وطنم
رفته در سینه ی او دِشنه ی غم از چه فرو
دشنه ها در یَدِ یارند از آن در عَجَبَم
سهم بیگانه در این هجمه ی شوم است قلیل
بس پریشان ز چنین درد گران و مَحَنَم
چون عدو لعن نمودم ، همه بر من تاختند
از همان روز که این حرف جهید از دهنم
من ز بیگانه ننالم که جفا خصلت اوست
از سرِ غفلت یار است که چنین در غضبم
من چه نادانم اگر چشم بدامان عدو
در پی رحمت و جود و سخا و کَرَمم
خوی گرگ است که او برّه دَرَد بی پروا
برّه خواب است ، که چنین زار و فغان زاین سَبَبَم
چون وطن مهد پر آوازه ترین مردان است
مات این ذلّت و آن شهرت و اصل و نَسَبَم
خادما گر ز تو پرسند از این بازی تلخ
گو که این قائده ننگ است و منم در عَتَبَم